درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 72
بازدید دیروز : 144
بازدید هفته : 283
بازدید ماه : 249
بازدید کل : 74145
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


جوجه کوچولو




 

دفتر خاطرات یک نو عروس

دوشنبه

الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقر شدیم . خیلی سرگرم کننده است که واسه ریچارد آشپزی کنم امروز میخوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش نوشته 12 تخم مرغ را جدا جدا میزنیم واسه همین من کاسه به اندازه کافی نداشتم و مجبور شدم کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ ها رو توش بزنم .

 

سه شنبه

ما تصمیم گرفتیم واسه شام سالاد میوه بخوریم در روش تهیه اون نوشته شده بود بدون پوشش سرو شود(لباس)خوب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونمون نمیدونم چرا هردو تاشون وقتی داشتم واسشون سالاد سرومیکردم عجیب و شگفت زده به من نگاه میکردن (بدون پوشش در لغت آشپزی یعنی بدون سس)

 

چهارشنبه

من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی پیدا کردم واسه این کار که میگفت قبل از دَم کردن برنج کاملا شستشو کنین ، پس من آبگرمن رو راه اندازی کردم و یه حموم حسابی کردم .قبل از اینکه برنج رود م کنم ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دَم کردن بهتر برنج داشته !

 

پنج شنبه

باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسش سالاد درست کنم خوب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم

توی دستورش گفته بود مواد لازم را تهیه کنید و آنها رو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارید یک ساعت بمونه قبل از اینکه اونو بخورید . خوب منم کلی گشتم تایه باغچه پیدا کردم وسالادمو روی کاهوهایی که اونجا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت اونجا وایستم تا یه سگی نیاد اونو بخوره .
ریچارد اومد و ازم پرسید که حالم خوبه؟؟ نمیدونم چرا؟ عجیبه!! حتماتوکارش خیلی استرس داشته . باید سعی کنم یه کمی دلداریش بدم .

 

جمعه

امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم نوشته بود همه مواد لازم رو توی کاسه بریز و بزن به چاک (درغذامخلوط کردن به زبان عامیانه بزن به چاک)
خوب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه مامانم ولی فکرکنم دستور اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد همونجوری که ریخته بودمشون توی کاسه مونده بودن !

 

شنبه

ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری میشه تن یه مرغ لباس کرد و آمادش کرد. قبلا به این نکته تو مزرعمون توجه نکرده بودم . ولی بلاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم با کفشهای خوشگلش...
وای من فکر میکنم مرغه خیلی خوشگل شده بود . وقتی ریچارد مرغ رو دید اول شروع کرد تا شماره 10 شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود. حتما به خاطر شغلشه یا توقع داشته مرغه واسش برقصه !
وقتی ازش پرسیدم عزیزم اتفاقی افتاده شروع کرد به گریه و زاری و هی داد میزد آخه چرا من ؟چرا من؟ هوووم
حتما به خاطر استرس کارشه میدونم !!!

 



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:دفتر خاطرات یک نو عروس, :: 2:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا

 

شب زفاف یک زن وشوهر خجالتی و تعارفی / طنز

رضا کیانیان

رضا کیانیان گفت و گویی با ماهنامه صنعت سینما کرده و در بخشهایی از این گفت و گو گفته خاله و شوهر خاله او بسیار تعارفی هستند و تا آخر عمر در نهایت ادب به هم تعارف می کردند. مثلا وقتی خاله ام می خواست جلوی شوهر خاله ام چای بگذارد شوهر خاله ام می گفت چرا زحمت می کشید؟ یا خاله ام می گفت قند بیاورم برایتان یا نبات؟ شوهر خاله ام می گفت: راضی نیستم خودم بر می دارم.
کیانیان در ادامه گفته :دوستی می گفت عمه و شوهر عمه من هم در تمام عمر همین قدر تعارفی بودند. من زمانی از عمه و شوهر عمه ام پرسیدم :حاج آقا با این همه ادب وتعارف شب زفاف چه کردید ؟
گفت :من وعمه ات را بردند حجله و در را قفل کردند .عمه ات آن سمت نشست و من سمت دیگر. رخت خواب هم پهن بود. اما هیچ کدام جرات نداشتیم به هم نگاه کنیم بعد از یک ساعتی عزمم را جزم کردم. رفتم به سمت عمه ات و روبنده اش را برداشتم .عمه ات آنقدر خجالت کشید و قرمز شد که من نفسهایم به شماره افتاد و به جای خودم برگشتم. یک ساعت دیگر گذشت و من عزمم را جزم کردم و این بار کنارش نشستم و گونه او را بوسیدم .عمه ات هم می گفت: قربون لب و دهنتون چرا زحمت میکشید؟!



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:شب زفاف یک زن وشوهر خجالتی و تعارفی / طنز, :: 2:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا

 .

دختر بودن یعنی …. (طنز )

 

کاریکاتور دختر


دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!
دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!
دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی …
دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمه ت هستن
دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!
دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!
دختر بودن یعنی دخترو چه به رانندگی؟
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی!
دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه!دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!
دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل….هزار ماشالااااااا…
دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!
دختر بودن یعنی لباست ۴ متر و نیم پارچه ببره!
دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!
دختر بودن یعنی کجا داری میری؟!
دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!
دختر بودن یعنی کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟!
دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن!

 



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:دختر بودن یعنی …, (طنز ), :: 2:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا

 

بالاخره افشین قطبی ازدواج کرد + عکس

سرمربی سابق تیم ملی و پرسپولیس با ازدواج رسمی، به دوران نامزدی اش پایان بخشید.

به گزارش گل،این عکس نشان دهنده پایان رسمی دوران نامزدی این دوست و حالا افشین قطبی و یوروم بیکمن رسما زن و شوهرند. یوروم در کره‌شمالی به دنیا آمده ولی در هلند و توسط یک خانواده هلندی بزرگ شده است. مدیریت خوانده ولی به هنر گرایش پیدا کرده است. او فیلم مستند زیبایی هم درباره چادر در ایران ساخته که قرار بود از شبکه اول پخش شود اما این اتفاق رخ نداد. یوروم نقاش هم هست و در ایران همه با تابلوهای وی آشنا هستند!آنها که در شرق آسیا زندگی شان را ادامه می دهند روزهای خوبی دارند.
 
افشین قطبی و تیمش این روزها حال و اوضاع مساعدی در لیگ ژاپن دارند. شیمیزو با پیروزی در سه بازی متوالی که دربی حیثیتی شیزوئوکا آخرین آن‌ها بوده است جایگاه خوبی در جدول جی‌لیگ دارد.
 
ازدواج افشین قطبی
 

پیش از شروع فصل، با توجه به اتفاقات فصل نقل و انتقالات و همینطور سابقه و نفرات تیم ها، بیشتر کارشناسان فوتبال ژاپن رتبه‌های میانه جدول و حداکثر هشتم نهم را برای شیمیزو پیش‌بینی می کردند، اما عملکرد شیمیزوی قطبی چه از حیث فنی و چه از حیث نتیجه چنان خوب بوده که حالا همه چیز تغییر کرده!

 



جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:بالاخره افشین قطبی ازدواج کرد + عکس, :: 1:14 قبل از ظهر ::  نويسنده : رضا

 

تصاویری نایاب از سه بازیگر زن معروف


تصاویر بازیگران مشهور که تا به حال ندیده اید, تصاویری نایاب از سه بازیگر زن, تصویر نایاب از فاطمه معتمد آریا, تصویر نایاب از نسرین مقانلو, تصویر نایاب از پرستو گلستانی

 

نسرین مقانلو

نسرین مقانلو


فاطمه معتمد آریا

فاطمه معتمد آریا


پرستو گلستانی

پرستو گلستانی

 



جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:تصاویری نایاب از سه بازیگر زن معروف, :: 1:11 قبل از ظهر ::  نويسنده : رضا

 .

مهمانی خصوصی بازیگران معروف زن و مرد در تهران + تصاویر

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران

 

 

 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران 

مهمانی خصوصی بازیگران در تهران



پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:مهمانی خصوصی بازیگران معروف زن و مرد در تهران + تصاویر, :: 11:12 قبل از ظهر ::  نويسنده : رضا

 

 راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

کریس آنجل شعبده باز قابلی است. اصلا شکی در این نیست. همین که جایی مانند انجمن شعبده بازان جهانی استاد شعبده های روز آمریکایی را به عنوان مرد سالشان انتخاب کرده و اسمش را جزو شش شعبده باز تاثیرگذار ۲۵ سال گذشته می آورد یعنی اینکه مرد جوان خیلی بیشتر از باور همه کارش را بلد است و می داند که چطور ذهن و حواس بیننده را با خودش همراه کند.

 

همه مهارت تردست جوان همین است: اینکه جوری نمایش اش را اجرا کند که بیننده ذره ای به دیده هایش شک نکند و خیال برش دارد که هر چه هست و نیست یک ماجرای واقعی است و … ، .

آن کسی هم که دارد روبه رویش ژانگولر می زند نه یک تردست ماهر بلکه آخر همه کمالات و معنویات روحی و این جور چیزهاست. خواب خوش بیننده های مبهوت کریس آنجل زمانی از بین می رود که بفهمند همه کارهای او فقط یک شعبده است. تر دستی مردی که مهارتش خیره کننده است و باورنکردنی!

 

 

۱٫ بلند شدن از روی زمین

 

می گویند در هندوستان مرتاض هایی هستند که روزهای متوالی می توانند بدون تکیه گاه یا به پشتوانه عصای ساده چهار زانو در هوا معلق بمانند و بدون اینکه لب به آب و غذا بزنند مدت ها همان بالاها سر کنند. این کار هم، دیگر پیچیدگی هایش را از دست داده. کریس آنجل شعبده باز مشهوری هست که بدون ریاضت مرتاض های هندی می تواند به ادعای خودش هروقت که خواست از زمین بلند شود و بر جاذبه زمین غلبه کند.

 

کریس آنجل حتی دیگر به چند سانتی متر بلند شدن از روی زمین هم رضایت نمی دهد و هرازگاهی در فاصله بین دو تا آسمان خراش بلندبالا نوک دماغش را راست می گیرد و جلو می رود بدون اینکه یک لحظه نگران خالی شدن زیر پایش باشد. یکی از مشهورترین کلیپ های او همین است. یکی دیگرش هم ماجرای پرواز او برفراز زمین گلف است که تا چشم کار می کند خالی از جنبنده است و فقط آقای شعبده باز است و دست هایی که مانند دو بال از هم باز کرده و هر لحظه بیشتر و بیشتر به آسمان می رود!

 

رازگشایی :

 

با روشی که کریس آنجل و دیوید بلین آمریکایی کشف کرده اند دیگر هر کسی می تواند برای خودش یک مرتاض هندی باشد. فقط کافی است کمی تمرین کرده باشد و از آمادگی جسمی خوبی هم برخوردار باشد. برای بلند شدن از روی زمین کارهای زیادی می شود انجام داد. جایی که ارتفاع زیاد است و دور و بر شعبده باز هم فقط فیلم بردار است و یک سری آدم از گروه خودش، کافی است فقط دنبال یک جرثقیل بزرگ بود و نوارهای نایلونی بسیار ظریف اما قوی که از هر طرف شعبده باز را گرفته اند و نمی گذارند پایین بیفتد. نوارهایی که آنجل در حقه راه رفتن بین دو ساختمان به کار گرفته بود آن قدر تابلو بود که تماشاچی های روی زمین به راحتی می توانستند آن را ببینند، مخصوصا زمانی که دم غروب شد و نورافکن ها روشن شدند. نوارهای نایلونی فقط زمانی کاملا ناپدید هستند که از پشت دوربین های فیلم برداری به آنها خیره شده باشید. در ماجرای به هوا رفتن آقای شعبده باز در زمین گلف هم داستان همین است.

 

یک جرثقیل معمولی و رشته های نایلونی که شعبده باز را به آسمان می کشند. سختی اش اینجاست که فقط بدن باید آمادگی خوبی داشته باشد تا با آن همه نخ و ریسمان آویزان بماند. آنجایی هم که شعبده باز در سالن است و جلوی چشم هزار تا تماشاچی مات و مبهوت، کار فقط با یک آهن ربای قوی انجام می شود و ماشین بالابری که پرده نمایش آهن ربای چسبیده به تن شعبده باز را بالا و پایین می برد! زمان هایی هم که آنجل تا نیم متری از زمین بلند می شود داستان دیگری در جریان است. اینجا فقط تجهیزات خاص به کمک شعبده باز می آید.

 

یک شلوار سبک و ساده که از پشت پا یک شکاف مخفی دارد و کفشی سبک تر که به راحتی به شلوار بچسبد. اگر هم کفش پایش نباشد که چه بهتر. معمولا در این جور صحنه ها حتما یک میز، چهار پایه یا صندلی کوتاه هم هست. شعبده باز اول یک پایش را پشت آن یکی قایم می کند و بعد در یک لحظه آن را روی صندلی یا چهارپایه پشت اش می گذارد و خودش را می کشد بالا. این وسط فقط شعبده باز باید یک ورزشکار حسابی باشد تا بتواند چنین کاری را انجام دهد. دقت کرده اید که بلین و آنجل هیکل های ردیفی هم دارند!

 

 

۴ راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

 

در محلی که شعبده باز برای پرواز انتخاب می کند همیشه باید دنبال پله یا چهارپایه ای باشید

 

 

۴ راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

 

شلوار شعبده باز جوری است که او راحت می تواند پایش را از آن درآورد در حالی که کفشش هنوز به آن چسبیده است

 

 

۲٫ راه رفتن روی آب

 

راه رفتن روی آب همیشه برای مردم دنیا کار پیچیده ای بوده تا جایی که اگر کسی می توانست چنین کاری بکند و با وزن چند ده کیلویی اش روی آب راه برود – بدون اینکه آب از آب هم تکان بخورد- انگار کاری کرده بود در حد و اندازه معجزه. اما اینکه کسی در قرن بیست و یکم، آن هم با آن سر و شکل امروزش، بخواهد پابرهنه روی آب قدم بردارد جای حرف زیادی دارد.

 

آنجل با ترفند راه رفتن روی آب خیلی از مردم عامه جهان را که عشق ژانگولر زدن دارند با خودش همراه کرد. گل سر سبد برنامه های اول مجموعه «مایندفریک» هم همین راه رفتن روی آب بود؛ کلیپی که در آن نشان می داد مرد جوان در حالی روی آب به آرامی قدم برمی دارد که یک عالم آدم بالغ و عاقل دور و برش در استخر دارند بی خیال شنا می کنند.

 

رازگشایی:

 

قاعده بازی آبکی کریس آنجل خیلی زودتر از آنچه که انتظار می رفت فاش شد. کلیپ و عکس های زیادی که خبر از حقه ساده تردست جوان می داد و اینکه او به چه راحتی و فقط با کمک گرفتن از دو، سه لایه شیشه و یک فیلم بردار وفادار و چند نفری که همیشه از سیاهی لشکرهای او به حساب می آیند از خجالت هر چه شعبده باز و تردست دنیاست درآمده و برای مدت زیادی عالم و آدم را سر کار گذاشته بود. ماجرا ساده تر از این حرف هاست.

 

یک میز شیشه ای بسیار ظریف که البته از نمونه های دیگر محکم تر و سخت تر است و می تواند وزن ۸۰ کیلویی آقای شعبده باز را تحمل کند جوری در استخر قرار گرفته که با زاویه ای که فیلم بردار از آنجل نمایش می دهد به هیچ صورتی دیده نمی شود و آن قدر هم ظریف است که حتی در نمای بسته ای که از کف پای آنجل هم گرفته شده هیچ اثری از پیچ و تاب های جنس شیشه ای میز نیست!

 

کریس آنجل برای واقعی تر شدن ماجرا کارهای دیگری هم کرده؛ اینکه بعضی از قسمت های میز را باز نگه داشته تا هرازگاهی آنهایی که داشتند زیرآبی می رفتند سری بیرون بیاورند، نفسی بکشند، تشویقی کنند و دوباره به آب تنی شان ادامه بدهند!

 

۴ راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

 

شعبده باز روی لایه ای از شیشه ظریف و محکم راه می رود.در حالی که همه تصور می کردند روی آب پا می گذارد

 

 

۴ راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

 

میز شیشه ای آنقدر ظریف ساخته شده که به راحتی قابل دیدن نیست

 

۳٫ رد شدن نخ از گردن

 

کریس آنجل کارهای زیادی کرده است. از نصف کردن آدمیزاد وسط خیابان گرفته تا درآوردن پروانه از دل و روده خودش. همه اش را هم در چشم زدنی انجام داده بدون اینکه کسی لحظه ای بخواهد به حقیقت کارهای شعبده باز شک کند. کلیپ های هر کدام از این تردستی ها هم در اینترنت زیاد است.

 

این وسط رد کردن نخ از وسط گردن بدون اینکه ذره ای خون روی زمین بریزد از آن کارهایی بود که مو به تن همه سیخ کرد و خیلی ها همان جا به اوج کار شعبده باز پی بردند. در یکی از از کلیپ های مایندفریک، کریس آنجل رو به دوربین بدون اینکه بخواهد کار اضافه ای کند نخی را روی گردنش می کشد و آن قدر این کار را ادامه می دهد که نخ کم کم توی گلویش فرو می رود و دیگر دیده نمی شود. فقط دو سر نخ باقی می ماند و تلاش بیشتر شعبده باز برای در آوردن دوباره نخ از بیخ گلویش!

 

رازگشایی:

 

حقه است! آن هم به روشی که حل آن برای من و شمای بی خبر از همه جا کمی سخت است. البته اگر کمی با فوت و فن های شعبده بازی آشنا باشید متوجه می شوید!

 

شعبده باز قبل از انجام تردستی اش ماده ای خاص به گردنش مالیده که بعد از هر بار تکان نخ ضخیم تر شده و مانند خمیر و به رنگ بدن او نخ را به درون خودش راه می دهد بدون اینکه از پوست گردن جدا شود. اینجاست که تماشاچی فکر می کند خمیری که روی گردن شعبده باز است همان پوست برآمده اوست که با تکان های نخ دارد متورم می شود!

 

 

۴ راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

 

یک نخ پلاستیکی تنها وسیله ایست که شعبده باز با آن کارش را شروع کرد

 

 

۴ راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد

 

خمیر پلاستیکی در مدت کوتاهی کاملا به رنگ پوست شعبده باز در می آید

 

ماده ای که آنجل برای فرو کردن نخ در گردنش استفاده می کند، فقط یک وسیله خاص شعبده بازها است

 

۴٫ رد شدن غلتک از روی بدن

 

حتی کسی مانند کریس آنجل معروف هم با آن دک و پزش یک جاهایی برای اینکه حواس مردم کوچه و بازار ینگه دنیا را سمت خودش جلب کند به وسط خیابان می آید و با آن قد و قامت نه چندان پهلوانی اش خودش را به زیر یک غلتک چند صد تنی می اندازد. این اجرا یکی از پربیننده ترین کلیپ های آقای شعبده باز بود که یک روز تابستانی در نیویورک اجرا شد. برای کریس آنجل پارچه ای بزرگ روی زمین پهن کردند و رویش هم یک عالم خرده شیشه ریختند. غلطک را هم کمی عقب تر گذاشته بودند. کریس به وسط میدان آمد. روی پارچه دراز کشید و شکمش را به روی شیشه ها گذاشت.

 

بدون اینکه حتی یک قطره خون از بدنش بریزد. بعد هم غلتک آسفالت کاری راه افتاد و از روی انگشت های پای شعبده باز رد شد و تا کمر او جلو آمد. آه و ناله شعبده باز بود که بلند شد. مردم هم بدتر! بعد هم غلتک کنار می رود و کریس جوان خودش را از زیر آن بیرون می کشد. شعبده باز زنده است بدون اینکه حتی خراشی برداشته باشد!

 



چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب: راز شعبده باز معروف ( کریس آنجل ) فاش شد, :: 1:47 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا

 

تجاوز یک پسر هفت ساله به دختر 18 ساله !

زن هق هق میكرد و اشك میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد كه آرامتر شد، تعریف كرد:

«من و همسرم هر دو كار میكردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد. دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه های مهدكودك شكایت میكرد. ساسان چند بار بچه های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه ها انداخته بود. باورتان نمیشود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمیكند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را كشت. او دنبال گربهها میكند و آنها را میزند و...
یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است. سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمیدانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم.
من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت.
30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور میكند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه cd مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟
یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با كودكان خیابانی درپاركها سرمیكرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر میكردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسیاش را شكست.
درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است.
پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است.
من از قاضی پرونده خواستهام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....»
و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه میكشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میكرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت میبرد.
روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كردهاند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.




چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:تجاوز یک پسر هفت ساله به دختر 18 ساله !, :: 1:45 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا

 108- وسط اردبیل یه چاهی بوده، ‌هی ملت می‌افتادن توش،‌زخم و زیلی می‌شدن. میان تو شهرداری یک جلسه برگذار می‌کنن که واسه این مشکل یک راه حلی پیدا کنن. یکی از مهندسا پا میشه میگه: یافتم! ما یک آمبولانس می‌گذاریم بغل این چاه، ‌هرکی افتاد توش رو سریع ببره بیمارستان. ملت همه هورا می‌کشن..آفرین! ایول! دمت گرم!‌ یک مهندس دیگه پا میشه میگه: الحق که همتون نفهمید!‌ آخه اینم شد راه حل؟! ملت میگن، خوب تو میگی چی‌کار کنیم؟ یارو میگه: بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بیمارستان، که بدبخت جون داده. ما باید یک بیمارستان کنار این چاه بسازیم، که همه بهش سریع دسترسی داشته باشن! ملت دیگه خیلی حال می‌کنن، کف می‌زنن سوت می‌کشن، که ایول بابا تو چه مخی داری!‌ یهو یه مهندس دیگه پا میشه میگه: الحق هرچی بهمون میگن خر، حقمونه! آخه این شد راه حل؟! این همه خرج کنیم یک بیمارستان بسازیم کنار چاه که چی بشه؟ مردم تعجب می‌کنن،‌میگن: خوب تو میگی چیکار کنیم؟ یارو میگه: بابا این که واضحه، ما این چاهو پر می‌کنیم، میریم نزدیک یک بیمارستان یک چاه می‌زنیم!

 

 

109- ترکه میره حموم، آب جوش بوده با نعلبکی دوش میگیره!

 

110- ترکه مهم میشه زیرش خط میکشن، تو امتحان میاد!

 

111- عربه میره داروخونه میگه:‌ ولک هزار تا میخ داری؟! یارو میگه: ‌نه. دوباره فردا میاد میگه: ولک هزار تا میخ داری؟! باز یارو میگه: نه برادر، ‌اینجا داروخونس، میخ فروشی که نیست! هی چند روز این اتفاق میفته، یارو با خودش میگه:‌ بگذار برم هزار تا میخ بخرم‌،‌ یه سود حسابی بکنم. فرداش دوباره عربه میاد میگه:‌ ولک هزار تا میخ داری؟! یارو میگه:‌ آره، 3 تا کارتون میخ می‌گذاره جلو عربه... عربه یک نگاه می‌کنه میگه::‌اََاَ....ه! ولک توچقدر میخ داری!

 

112- ترکه وزیر مخابرات میشه بعد از یه هفته مخابرات ورشکسته میشه! از طرف دولت هیئتِ تحقیق تشکیل‌میدن، می‌بینن برای رفاه حال جامعه ورداشته همه گوشی‌های ‌تلفنای همگانی رو بیسیم کرده!

 

113- ترکه ساندویچ‌فروشی داشته، ‌یک روز یک بابایی میاد میگه: ‌قربون یک ککتل بده، ‌فقط بی‌زحمت توش گوجه نگذار. ترکه میگه: آقا امروز اصلا گوجه نداریم، میخوای خیارشور نگذارم؟!

 

114- به ترکه میگن چند تا بچه داری؟ میگه 2 تا . می‌پرسن: کدومش بزرگتره؟ میگه: خوب اولیش!‌

 

115- ترکه میره ماه عسل، یادش میره زنش رو ببره!

 

116- ترکه دوتا دزد می‌گیره، زنگ می‌زنه به 220!

 

117- از ترکه میپرسن آرزوت چیه؟ میگه:‌ کاشکی تبریز پایتخت بود! میگن: چرا؟! میگه: آخه اون وقت به مامیگفتن بچه تهرون!

 

118- اردبیل زلزله میاد،‌ ترکه زنگ میزنه مسئولیتش رو بر عهده میگیره!

 

119- ترکه کنار یه چاهی وایساده بوده، هی میگفته:‌ سیزده،..سیزده،..سیزده.. یکی از اونجا رد میشده، می‌پرسه: ببخشید قربان، می‌تونم بپرسم دارید چیکار می‌کنید؟ ترکه یقه یارو رو میگیره، پرتش می‌کنه تو چاه، میگه: چهارده،...چهارده،...چهارده!

 

120- به ترکه میگن: چند تا حیوون نام ببر که پرواز کنه. میگه:‌ کبوتر، کلاغ، خر! بهش میگن: بابا خر که پرواز نمیکنه! میگه: بابا خره دیگه، یهو دیدی پرواز کرد!

 

121- ترکه از یکی میپرسه قبله کدوم طرفه؟! یارو نشونش میده، ترکه میگه:‌ باید خیلی برم؟!

 

122- آمریکاییه داشته تو رودخونه غرق میشده،‌ هی داد میزده: help me, hellllp! ترکه از اونجا رد میشده میگه:‌ احمق جون اگه جای کلاس زبان کلاس شنا رفته بودی الان غرق نمیشدی!

 

123- تمساحه میره گدایی،‌ میگه:‌به من بدبختِ مارمولک کمک کنید!

 

124- ترکه سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ‌ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم!

 

125- ترکه چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش غولش در میاد میگه: ‌دو تا آرزو بکن. ترکه میگه: یه نوشابه خنک میخوام که هیچ وقت تموم نشه. غوله بهش میده، ترکه یکم میخوره میگه: ‌به به! چقدر خنکه! یکی دیگه هم بده!

 

126- ترکه یه بسته هزار تومنی میشمره، 250 تومن کم میاره!

 

127- به ترکه میگن خیلی آقایی. میگه: ما بیشتر!

 

128- به لره میگن: ببخشید شما لرید؟‌ میگه: نه پس انم با این سبیل پهنم؟!

 

129- از ترکه می‌پرسن: بلدی پیانو بزنی؟! میگه: نه. ولی یه داداش دارم... اونم نه!

 

130- یک بابایی یه ماهی تو پاکت دستش بوده، رفیقش میبیندش، ازش می‌پرسه: جریان ‌این ماهیه چیه؟ میگه: ‌دارم برای شام می‌برمش خونه. ماهیه میگه: مرسی من شام خوردم، منو ببر سینما!

 

131- به ترکه میگن چی شد ترک شدی؟! میگه:‌ والله من اولش که ترک نبودم، ‌تو بیمارستان با یه بچه ترک عوض شدم!

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:جوک ترکی5, :: 3:14 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا

 - وقتی زنت خونه نیست چه کار می‌کنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت!

 

 

373- ترکه می‌ره سیگار فروشی: آقا سیگار برگ دارین؟ خیر. پس یک بسته کوبیده بدین!

 

374- روزی راننده کامیون به یک پیچ رسید، دولا شد آن را برداشت!

 

375- ترکه می‌خوره زمین، کمونه می‌کنه بعدش تو کلانتری می‌گه: من رضایت نمی‌دهم!

 

376- یه ترکه سرشو قیرگونی کرده بود، میگن چرا اینجوری کردی؟ میگه: بینی‌ام چکه می‌کرد!

 

377- ببینم، داداش شما چیکاره است؟ راننده است، «روی» ماشین بابام کار می‌کنه، داداش شما چطور؟ داداش من مکانیکه، «زیر» ماشین مردم کار می‌کنه!

 

378- ترکه عینکش را دور دستش چرخاند و بعد به چشمش زد، سرش گیج رفت، نزدیک بود بیفته!

 

379- در نیویورک خانم مستر اسمیت رفت پیش وکیل دادگستری و گفت: من می‌خوام از شوهرم طلاق بگیرم. وکیل گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد... فعلا دوهزار دلار بدهید تا ترتیب کارتان را بدهیم. خانم گفت: زکی! 500 دلار می‌گیرند که او را بکشند، چرا دو هزار دلار بدهم؟

 

380- ترکه نبض بیمار را گرفت و گفت: نمی‌دانم مریض مرده یا ساعت من خوابیده!

 

381- ترکه چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودکفایی برسه!

 

382- موشه وارد داروخانه شد و گفت: آقا مرگ من دارید؟

 

383- ترکه خبر داغ می‌شنود، گوشش می‌سوزد!

 

384- دوتا پسر حوصله‌شان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم ماهواره نگاه می‌کنیم و اگر سکه روی لبه‌اش ایستاد میریم درس می‌خونیم!

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:جوک ترکی4, :: 3:9 بعد از ظهر ::  نويسنده : رضا